♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
فصل چهارم : گذر زمان همه چیز را مشخص می کند
پرتو دلنواز افتاب از پنجره به اتاق تابیده میگشت؛ که پرده طلایی با رگههایی از نخ براق جلوه افزونی به نور ان میبخشید و فضای اتاق را شادابتر از ان چه بود، به نمایش گذاشت. درخشش ان نوید شروع یک روز تازه بهاری را به مردم هدیه میداد
پافشاری خورشید، فرجام هلیا را از دنیای رویاها بیرون کشید؛ کش و قوسی به بدنش داد. سپس راه اشپزخانه را در پی گرفت. خستگی هنوز در وجودش بود، به زور لای چشمانش را باز کرد تا بتواند در یخچال را باز کند که تکه کاغذ روی ان نظرش را جلب کرد
سلام هلیا، ایلیا رفته اداره؛ منم رفتم خونه سرهنگ. مراقب باش خونه رو به باد ندی
هلیا تکه کیکی از درون ان بیرون اورد و سری از انبوه اندوه تکان داد
o*o*o*o*o*o*o*o ابی که هنوز تو بهت مکانی بود که برای اولین بار در عمر ۲۵ ساله ش میدید و درگیر حلاجی کردن حرفها و پیشنهاد فیروز عمید وکیل پایه یک دادگستری و مشهور شهر تهران بود، با غرور گفت
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
یه روز که از کره انداختنم بیرون..خیلی غصه خوردم..تک و تنها بودم..همه دوستام پیشرفت کردنو صاحب بهترین ها شدند اما من انگاری باس میرفتم تو خرابه ها..تا اینک یه ایرانی اومد..بهم جا داد..مکان داد..خوراک داد..انقد تحویلم میگرفت که نگو نپرس..حتی بیشتر از کشور خودم کره
بالاخره سالها بودم تو ایران..دیگ حسابی طرفدار پیدا کردم..تا اینک یروز دیدم داره از محبوبیتم کم میشه..دیگ مردم دوستم نداشتن
بالاخره فهمیدم همش بخاطر قیمتم بود..اره..براستی ک گرون شدم..گرونی ک کسی فکرشم نمیکرد
حالا دوباره لحظه افولم فرا رسیده
و من حالا نمیتونم پیش همه ایرانی ها باشم
و این بود اندر حکایت من..امضا پراید
@~@~@~@~@~@
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم